این روزهای طوفانی، آشپزخانه ام پا اندازت!
این روزهای طوفانی برای ما که حیاط نداریم هیچ فرقی با روزهای صاف و آفتابی نداره!
جز خرواری از خاک که با خونه زندگیمون دوست میشن!
بهر حال آب و هوا هرطوری میخواد باشه برنامه ی زندگی ما اینطوریه:
-ساعت 12 دخترکم بیدار میشی منو صدا میزنی میگی: چی تو چیچه (شیرتوشیشه)
البته نه به این ملایمت با بغض تا ناراحتیتو نشون بدی که چرا لحظه ی بیداری پیشت نبودم؟
-مامان ماساژت میده همزمان تلویزیون روشن میشه.
-چند دقیقه ای که حالت جا اومد میای تو آشپزخونه و مشغول آب بازی میشی.
-ساعت 2.30 که بابا میاد یه شربتی با بابی میزنی تو رگ..
-ساعت ۳ تا ۳.۳۰ غذا میخوریم
-بعد از غذا میری تو بغل بابی یکم یواش یواش با خودت حرف میزنی و بازی میکنی
(البته در اکثر مواقع تو بابایی و بابی آیدا!)
-بعدش یا میریم خونه ی مامان کبری
یا میای تو اتاقت بازی میکنی تا عصر
یا میای کنار مامان مثلا بخوابی و در ضمن اون مغز مامانی رو با چهار تا چنگولت مشتو مال بدی
در مورد گزینه آخر مامان تحملش 1.30 هس یعنی وقتی بابی بیدارمیشه
که اون موقع دیگه نزدیک اذانه و وقت خواب نیس...
هی روزگار!
و اما وقت نقاشی: هر وقت اراده کنی!