وای خدا جون چقد من خوافم میاد
تا همین الان با بابایی مشغول ویراست مقاله اش بودیم بماند که ما چند تا فول
کردیمو بابی اصلا به روی خودش نیاورد
بعله!
بابی سر شبی بهم گفت مریم جون من خیلی سرم شلوغه اگه میشه مساله های
تحقیق در عملیاتمو تو حل کن.
خوب منم که نمره بیستیه ریاضیم باکمال میل پذیرفته و از اینکه میتونم یه کاری برای
رفاه حال شوهریَم انجام بدم فوق العاده احساس شعف داشتم.
دفتر دستکای جوادمو برداشتمو بالش کوچمولوی داداگلی رو برداشتمو همچین
استادانه صفحه ی ۱۳۴ کتابو آوردمو یه دقیقه٬ دو دقیقه٬ سه دقیقه... دیگه داشت به
ده دقیقه نزدیک میشد نمیدونم چرا احساس میکردم برزو خانمو دلُم مُخاد هَمی بِلَدُ
صِدا بِزنُم بِگُم ها بِلَد ما یکمی حالِمُ ناخوش مِرَه!
بابی گفت بی خیال خودم حل میکنم!
نه بجون خودم! من آمارم ۲۰ ریاضیم۲۰ حسابداریم ۲۰. ولی خدا وکیلی تو عمر۷ ترمه
ی رشته ی حسابداری و ۲ترمه ی رشته ی ریاضیم مبحث برنامه ریزی پویا رو ندیده
بودم!
بگذریم!
منو آیدا باز رفتیم دکتر!
منو دختریَم همش مریضیم!
گفتم آقای دکتر اگه میشه یه آمفول بنویسید یخورده زودتر خوب شه!
گفت بچه باید مریض شه که بزرگ شه!
چشمای ناز دخترک قرمز شده ٬ امروز با ویتامین آی چشمی تمیز کردم که
بتونه چشماشو باز کنه طفلی!
دکتر گفت ویروسیه!
اگه نمیگفت هم میدونستم کار کارِ همین علیرضای وروجکه آخه هفته پیش چشاش
چرک آورده بود ماهم که مهمونشون بودیمو آیدا هم که ... خوب نینی دوش داله
دُخملم
امشب منو بابی یه تصمیم بزرگ گرفتیم:
هیشکی نباید با دختریمون تند ٬ خشن٬ عصبانی.... حرف بزنه
حتی شما دوست عزیز
اِ یعنی چه؟
من ۹ ماهه آزگار با خونِ دل این نینی گولومو بزرگ کردم
۱۳ ماه تنهایی تو شهر غربت به دندون کشیدمو از آبو گِل درش آوردم که جلو چشمام
بهش اخم کنن و بگن این کار خوبه این کار بده؟؟؟؟؟؟؟
اونم دخترک من با اون روحیه لطیفش