نهمین راه برای ذله کردن مامی بیچاره!!!
کوچیکتر که بودی تکیه کلامت بود: این چیه؟ سوال خوبی بود٬ خوشحال میشدم از کنجکاوی هات. بعد یه مدت دیگه انگار کنجکاوی نبود یه جور کِرم بود که به اعماق مخیله ات نفوذ کرده بود واسه ذله کردن من! یه صبحی از خواب بیدار شدی و گفتی این چیه؟ پرسیدی پرسیدی تا رسیدی به من. اشاره به من کردی وپرسیدی این تیه؟ گفتم مامان! خنده ی شیطنتی کردی یعنی من گولت زدمو تو نفهمیدی!!! اما حالا که بزرگتر شدی٬ تکیه کلامت شده "چرااااااا؟" از ذله شدن گذشته ٬ دیوانم کردی آیدا! بعضی وقتها از بس میپرسی چرا و من جواب میدمو تودوباره چرای بعدی رو آماده داری٬ احساس میکنم تمام سلولهای بدنم دارن گریه میکنن!!! آقای ذبیحی (مشاورمون که تو به اسم دکتر بازی میشناسیش!) گف...
نویسنده :
مامی
12:39